سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کبوتر حرم
 
خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

سپاه را آماده‏ی نبردی می‏کرد و هشدار داد که: «قد فُتح باب الحرب بینکم و بین اهل القبلة، و لا یَحمِلُ هذا العَلَم الا اهل البَصَر و الصبر» جنگ، میان ما و کسانی است که به ظاهر مسلمانند؛ اگر «صبر» و «بصیرت» نداشته باشید، کم می آورید.
نمی دانم آن روزها به خانه ی امیر المؤمنین (ع) پا گذاشته بودی یا نه. همین قدر می دانم که خیلی ها حرف آن روز مولا را نگرفتند، ولی تو گرفتی و برای علی (ع) چهار صبور با بصیرت تربیت کردی که سیّدشان این عَلَم را بالاتر از همه بر دوش کشید؛ او که هم علمدار سپاه حسین (ع) شد و هم علمدار بصیرت کربلایی.
نامت «فاطمه» بود و مولا به همسری برگزیده بودت، اما تو به نیّت کنیزی فرزندان فاطمه ی زهرا – سلام الله علیها – به آن خانه پا گذاشتی. روضه های فرزندان فاطمه (س) را از زبان مولا شنیده بودی و می دانستی که اگر بخواهی برای بانوی شهیده ی آن خانه کاری کنی، باید برای حسنینش - سلام الله علیهما - یار بپروری و برای زینبینش، پرده دار. خطبه‏ی آن روز مولا هنوز در گوشت می‏پیچید، و تو هر چه داشتی گذاشتی تا یاورانی تیزبین و پایدار برای فرزندانش بپروری تا هم به صلح امام حسن (ع) سر اطاعت فرود آوردند و هم در کربلای امام حسین (ع) سر ببازند. و عباس، عصاره‏ی تربیت تو شد که بعد از آن چهار پسر، «ام البنین»ات می‏خواندند.
به شیر حضرت حیدر، شیر ادب و وفا می‏خوراندی و به گوشش لالایی ولایت می‏خواندی: «عباس من! همه‏ی آقایی تو در نوکری فرزندان فاطمه (س) است. مبادا در خدمت به آن‏ها ذره‏ای کم بگذاری.» و سفارشش می‏کردی که در محضر حسین (ع)، حتی اگر فرمانده و پرچمدار سپاه هم شد، همچنان خود را خادم بداند و از توفیق نوکری غافل نماند.
شاید برای همین بود که در کربلا، هیچ مأموریتی به اندازه‏ی سقایی اهل خیمه‏ها عباست را خوشحال نکرد، که می‏توانست برای آب برداشتن و آب دادن به طفلان حسین (ع)، تا کمر خم شود و تا آسمان اوج گیرد. و کاش دستانش را نمی‏بریدند تا دست پر به خیمه بر گردد و شادی‏اش به بار بنشیند.
و شاید خودت به کربلا نیامدی تا مهر مادر و فرزندی پای اخلاص و ارادت پسرانت را سست نکند. و شاید هم به کربلا نیامدی تا وقتی کاروان بی‏حسین (ع) به مدینه بازگشت، پیش چشم همه جلوه‏ای دیگر از ادب را به نمایش بگذاری، از خبر شهادت چهار جوانت خم به ابرو نیاوری و بگویی: «فرزندان من و هر چه زیر آسمان است، فدای ابا عبدا... (ع)؛ از حسین (ع) برایم بگو.»
شاید هم به کربلا نیامدی که بعد از حسین (ع)، کنار بقیع بنشینی و با مرثیه‏های جگر سوزت کربلا را ادامه دهی. گفتم بقیع و دلم هوایی شد. کربلای مدینه، بقیع است و کربلای بقیع، قبر تو. زائران مدینه از در بقیع که وارد می‏شوند، ادب می‏کنند و اول به زیارت چهار فرزند مظلوم فاطمه (س) می‏روند. در بقیع دوری می‏زنند و به آخرین نقطه که می‏رسند، روضه‏های کربلا آغاز می‏شود. از تو می‏گویند که در بقیع می‏نشستی و می‏سرودی: «ای آن که عباس را دیدی که بر مردم پست این روزگار حمله می‏کرد و پسران حیدر چون شیر شرزه در پشت سرش می‏جنگیدند. شنیده‏ام که دستان پسرم را بریدند و بر فرقش زدند. وای بر من که بر سر شیر پسرم عمود آهنین بزنند. ولی اگر عباسم دست در بدن و شمشیر در دست داشت، کسی جرأت نمی‏کرد نزدیکش شود.»
عباست در کربلا درس صبر و بصیرت را خوب پس داد. وقتی که به شمر و امان نامه اش لعنت فرستاد؛ وقتی که پس از اتمام حجت حسین (ع) در خیمه‏ی تاریک شب عاشورا، پیش از همه ابراز ارادت و وفاداری کرد؛ و هم وقتی که در حماسه‏ی سقایی از دل آب، لب تشنه بازگشت.
عباست در کربلا سنگ تمام گذاشت بی بی! فقط مانده بود که آب بیاورد و نوکری را تمام کند، اما قصه‏ی ناتمام مشک، داغی بر دل عباس و اهل بیت (ع) گذاشت که تا قیام قیامت، هر که به زیارتش برود، بر شرمندگی‏اش اشک می‏ریزد و فریاد می‏زند: «لَعَنَ الله مَن حالَ بینک و بین ماء الفُرات» خدا لعنت کند کسانی را که بین تو و آب فرات جدایی انداختند.
سرت را بالا بگیر و در محضر فاطمه (س) افتخار کن به جانبازی عباست و باز هم برایش بخوان:

الا مادر به قربون جمالت

رخ چون ماه و ابروی هلالت

شنیدم کام عطشان جان سپردی

گل ام البنین شیرم حلالت




موضوعات مرتبط:

به‌تاریخ چهارشنبه 89/3/5 به‌قلم احمد عبداله‌زاده مهنه
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان
لوگوی دوستان لوگوی دوستان لوگوی دوستان
نگاه‌های دیگر



بالای صفحه



اینجا خانۀ خودتان است. کبوتر حرم